چند صباحی نگذشته است از روزی که تنی چند از شهیدان فراوطنی، با دغدغه حفاظت از اسلام و انقلابی که «اسلامی» بود به ایران زمین آمدند و چون بانگ جنگ برخاست مردانه به میدان رفته و بلندتر از مرزهای کوتاه جغرافیایی پرواز کردند. اینان شهدای بحرینی جنگ ایران و عراقاند و سندهای افتخار اسلام!
ابوهانی، شهاب شاخشمیران
نامش شاکر مهدی عبد الرسول الزهیری بود و کنیهاش ابوهانی! در منطقه سنابس بحرین میزیست. قلبی پاک و اخلاقی نیکو و شجاعتی مثال زدنی داشت. هنوز درسهای مدرسهاش به پایان نرسیده بود که دولت بحرین خانواده او را به بهانههای واهی اخراج نمود و آنان پس از این اقدام به ایران و شهر قم آمدند. ابوهانی که شیفته معارف الهی بود وارد حوزه علمیه شد و خواندن دروس دینی را آغاز نمود ولی همچنان شوق و شعفی از شهادت در راه خدا برای کمک به اسلام را در دلش احساس میکرد.
نهایتا تاب نیاورد و به جبهههای حق علیه باطل رفت و در نبردی مردانه، در منطقه شاخشمیران، حوالی حلبچه، توسط تیر قناصه عراقیها دستچین شد و به دیار محبوب شتافت. بدن مطهرش که به قم بازگشت به همراه دیگر شهدا تشییع باشکوهی شد و در گلزار شهدای قم در کنار سایر شهدا آرام گرفت.
ابواحمد، کربلاییِ کربلای دو
شیخ خلیفه بن علی الحداد که او را ابواحمد صدا میکردند ساکن منطقه رأس الرمان در شهر منامه بود. خوشاخلاق بود و خوشمرام و شاید این ویژگیها در ویژگی دیگرش که همان تداوم در اقامه نماز شب بود ریشه داشت، چرا که تا رابطه با معبود اصلاح نشود بعید است که رابطه با خلق سامان یابد. از همین رو بود که در انجام امور برادران دینی خود سر از پا نمیشناخت و خود را وقف آنان کرده بود. شاید این حدیث را آویزه گوش کرده بود که: «نزدیکترین مردم به خداوند در روز قیامت، نافعترین آنان برای مردم است»
روحیه عدالتخواهانه داشت و شجاعتی وافر و نسبت به ظلم ظالمان بیتفاوت نبود. به جرم نوشتن شعار علیه حکام سنگدل بحرین، دستگیر و به مدت شش ماه زندانی شد!
از هنرستان که فارغ التحصیل شد برای دورهای آموزشی به سنگاپور نیز اعزام گردید اما او که مشتاق فهم بیشتر دین و تبلیغ آن بود به حوزه علمیه قم آمد. آن قدر کتاب میخواند و در دروس حوزه نیز پرتلاش بود که مثالزدنی شده بود. چندین مقاله هم در مجلهای که طلبههای بحرینی منتشر میکردند نوشته بود.
عملیات کربلای دو مصادف با 26 ذیالحجه 1406 انجام شد. او و برادرش شیخ موسی بابور که هر دو در ظل تعالیم دینی و نان حلال پدر تربیت شده بودند، مشتاقانه به جبههها رفته بودند و در آن عملیات، از خود جانفشانیهایی ماندگار به یادگار گذاشتند. یکی از رزمندگان میگوید که دیدم او خود را بر روی مین انداخت تا مسیر بسته را برای رزمندگان باز کند و اینچنین شهادت را با اشتیاق به آغوش کشید و به آرزویی که از دیرباز در دل داشت، رسید. بدن مطهرش سالها مفقود بود و نهایتاً باقیمانده آن در کنار برادر گرامیاش در گلزار قم مدفون گردید.
حسنعلی، ققنوس قافلة شهیدان
حسن علی محمد پهلوان بچه منامه بود. به فقرا خیلی توجه میکرد و آدمی شجاع و با اراده بود خصوصا در دفاع از حق، هرگز سستی نمیکرد. برادران دینیاش را نصیحت میکرد و به آنان مهربانی مینمود. روحیهای پرنشاط و انقلابی داشت. به جبهههای مقابله جهان با انقلاب اسلامی ایران شتافت. او و دوستانش که عربی را به خوبی میدانستند برای یک عملیات نظامی در نزدیکی یکی از مقرهای دشمن عراقی به آنجا نفود کرده بودند. چندین بمب ساعتی را کار گذاشتند ولی متاسفانه قبل از فاصله گرفتن آنها، بمبها منفجر شد و این عزیزان نیز به خیل شهدای گرانقدر اسلام پیوستند. آلخلیفه، حاکمان مستبد بحرین، در انتقام از این شهید دلاور، تمام خانواده او را از بحرین اخراج کردند!
آخرین شهدای بحرین
شیخ محمد نعمة حسن العاشور که به ابوجاسم نیز شناخته میشد متولد ستره بحرین بود. شجاع بود و در عین حال روحی لطیف داشت. در روزهای پایانی جنگ هشتساله و ناکامی دشمنان در تحقق اهدافشان که همانا شکست انقلاب اسلامی بود، منافقین کوردل با حمایت استکبار و با استفاده از امکانات ارتش عراق به ایران حمله کردند. در این عملیات برخی طلاب بحرینی نیز شرکت جستند و به فوز شهادت نائل شدند. شهید محمد العاشور و محمد السرو از جمله آنها بودند که آخرین شهدای بحرین در این جنگ محسوب میشدند.
الستری، شورآفرین شلمچه
محمد ضیاء الستری از اهالی شبه جزیره ستره بود. در میان دوستانش به تواضع و تقوی شهره بود. نزدیکانش میدانستند که نماز شباش ترک نمیشود. بعد از نماز صبح، تا طلوع آفتاب ذکر میگفت و پس از سجده شکر از سر سجاده برمیخاست. چنان پرتلاش و مشتاق درس بود که وقتی به جبهه میرفت برای آنکه عقب نماند به دوستاش میسپرد تا دروس را روی نوارهای کاست ضبط کنند تا او پس از بازگشت آنها را گوش دهد.
دوستانش میگویند که به جزئیات خیلی توجه داشت. آدمهای مؤمن وجه ممیزهشان همین است. یکی از دوستانش میگوید یک روز که مشغول خوردن صبحانه بودیم متوجه شد که چند سنگ از نانوایی سنگگی بر پشت نان چسبیده، آنها را جدا کرد. ما خواستیم آنها را دور بیاندازیم ولی ایشان نگذاشت و گفت: اینها مال آن نانوایی است و باید به آنجا برگردد. خودش آن چند عدد سنگ ریز را به نانوایی برد!
یکی از نزدیکانش نقل کرده که روزی از جبهه برگشت ولی همچنان عزم و شوق بازگشت داشت. آن ایام، عراقیها قم را هم بمباران میکردند. روزی که قرار بود او مجددا به جبهه بازگردد بمباران انجام شد و انفجارهایی مهیب در قم رخ داد. او خواب بود و در اثر این انفجارها از خواب پرید! وقتی از خواب پرید از شدت شوق رفتن به جبهه و ترس از اینکه مانعی در آن ایجاد شود گفت: خدا کند راهآهن را نزده باشند!
هنوز دو ماه از شهادت دو برادر قهرمان، شیخ موسی بابور و شیخ خلیفه حداد نگذشته بود که روح این فرشته آسمانی در حین عملیات بزرگ کربلای پنج در منطقه شلمچه به پرواز درآمد.
ابوحسن، سربهدار سردشت
اسماعیل بن عباس بن حسن الجعفری یا همان ابوحسن، متولد شهر محرق بود. متاهل بود و فرزندی به نام حسن از او باقی مانده است. خانوادهاش مؤمن و پایبند به دستورات خداوند بودند و حب شدیدی به اهل بیت پیامبر(ص) داشتند. بر اساس همین تربیت، او فردی شجاع و خوشاخلاق و مؤمن گشته بود. پدر او از مداحان معروف بحرین بود که همه فرزندانش را به خوبی تربیت نموده بود و هم او، روحیه کمک به مردم و فقرا را در دل فرزندانش کاشته بود.
حکام ظالم بحرین از هیچ محرومیت و ظلمی بر مردم دریغ نداشتند فلذا اعتراضات این شهید عزیز که نمیتوانست آن جنایات را ببیند به دستگیری او توسط عمال آلخلیفه منجر شد. در مدت هجده روز اسارت، انواع شکنجههای روحی و بدنی بر او وارد آمد. قسمتهایی از بدنش سوزانده شد و این آثار تا سالها بر بدن او باقی بود تا نشانهای بر ظلم حکام بحرین باشد!
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، روح امید در ملل مستضعف منطقه دمید و سرنگونی دیکتاتورها به امری شدنی بدل گردید. از همین رو و برای جلوگیری از آثار این بیداری اسلامی، حکومتها دست به سرکوب شدید مردم زدند. حکومت بحرین نیز هر کسی را که اندکی همدلی با این انقلاب میکرد را دستگیر کرده و یا تبعید مینمودند. هزاران نفر در آن ایام به زندان افتادند و دهها نفر شکنجه و کشته شدند. به خانههای مردم هجوم میبردند و هر کس در خانهاش عکس امام خمینی را داشت مورد اذیت و آزار و شکنجه قرار میگرفت! خانواده او نیز به همین جرم، پس از آزار فراوان به ایران تبعید شدند و خانه و کاشانهشان در بحرین توسط حکومت غصب شد!
در فضای ایمانی و انقلابی قم، شور جهاد نیز در او دمیده شد و تصمیم گرفت که با رزمندگان اسلام همراه گردد و در کنار آنان با دشمنان اسلام بجنگد لذا بارها به جبهه رفت. آخرین باری که این شهید عزیز از جبهه بازگشت، نورانیتی یافته بود که از چهرهاش هویدا بود. بر گرفتن روزههای واجبی که در جبهه از او قضا شده بود اصرار داشت در حالی که خانواده او اصرار میکردند که آنها را بعدا خواهی گرفت ولی او میخواست زودتر آنها را ادا کند. شوق شهادت در او روزافزون بود. یکی از دوستانش میگوید روزی در مراسم تشییع تعدادی از شهدا به من گفت: روزی میرسد که من را نیز در میان این جنازهها خواهی دید! این بار که به جبهه رفت، وداعی متفاوت از همیشه با دوستان و خانوادهاش کرد و رفت!
رزمندگان اسلام و از جمله این شهید عزیز در منطقه سردشت، کشیک میدادند که با هجوم سنگین دشمنان مواجه شدند. آنان با شجاعت تمام به مقابله پرداختند و مواضع خود را حفظ نمودند و تعدادی از دشمنان را به هلاکت رساندند. در اثناء درگیری، تیری به قلب او خورد و خون مطهرش را به زمین ریخت. او همچون دوستانش در قم تشییع باشکوهی شد و در گلزار شهدا آرام گرفت.
ابوعیسی، ساقی کربلای پنج
شیخ ابراهیم بن حسن بن محمد على المادح که کنیهاش ابوعیسی بود متولد منطقه جدحفص بحرین بود. در زمان وقوع انقلاب چهارده ساله بود. از کودکی به آداب شریعت ملتزم بود و مستحبات و نماز شب را نیز به جا میآورد. در کمک به دوستان و محرومان نیز پیشقدم بود. بعد از پایان دبیرستان به حوزه علمیه قم آمد و دروس دینی را آغاز نمود. در دروس سخت کوش بود و در ایام تحصیل، برخی سخنرانیها را نیز در قم انجام داد.
پنج روز از شهادت محمدضیاء نگذشته بود که او نیز در مرحله جدید عملیات کربلای پنج به فوز شهادت نائل شد. دوستانش میگویند که او در خط مقدم و با وجود گلولهباران سنگین، با شجاعتی مثال زدنی، به این طرف و آن طرف میرفت و به رزمندهها، آب و مهمات میرساند. در یکی از دفعات در حالی که آب توزیع میکرد، تیر قناصه دشمن به دست راستش که آب را با آن حمل میکرد اصابت کرد. از او آب خواستند. در همان حین گلوله دیگری آمد به سر مبارک او اصابت کرد و آبی که در دستش بود را با خون سر و دست او آغشته نمود و همچون مولایش اباالفضل العباس«ع» به شهادت رساند و از دست آن حضرت سیراب نمود. بدن مطهرش را در گلزار شهدای قم دفن نمودند.
ابوالشهید، شهید تنگة مرصاد
محمد جعفر عبد المحسن السرو چنان عاشق شهادت بود که کنیه خود را ابوشهید انتخاب کرده بود. متولد منطقه دراز بود و در حالی که فقط 17 سال داشت به لقاء الهی رسید. او نیز به همراه شهید محمد العاشور در عملیات مرصاد به شهادت رسید و با خون خود نمادی شد از کینه دیرینه منافقین کوردل به مسلمانانی که گرچه ایرانی بودند اما چون اسلام را به عنوان وطن خود انتخاب نکرده بودند در مقابل هموطنان جغرافیایی خود نیز ایستادند و هموطنان ایمانیشان را نیز به شهادت رساندند.
ابوجعفر، جاری قتلگاه شلمچه
شیخ محمد العالی، معروف به ابوجعفر در منطقه عالی بحرین به دنیا آمد. از کودکی به آموختن آموزههای دینی پرداخت و از همین رو به عنوان مدرس قرآن و شریعت، در مساجد منطقه خود مشغول بود. او چند سال در حوزه علمیه نجف به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس برای تکمیل دروس حوزوی به قم سفر نمود. اما نتوانست از جبههها دور بماند و با شوق به سوی آن شتافت و در عملیات کربلای پنج در منطقه عمومی شلمچه به وداع حق رسید و علوم خود را به کمال تحقق رساند تا نمونهای از عالمان اهل عمل باشد.
ابورضا، فریادگر قلة حاجعمران
شیخ موسى بن جعفر بن عبدالله ابن محمد البابور که به ابورضا مشهور بود در الدیر که اطراف محرق قرار دارد متولد شد و در حالی که بیشتر از 24 سال نداشت به شهادت نائل گردید. پدر و مادرش از محبت و احترام فراوان آنها به او یاد میکنند و دوستانش از تقوا و شجاعتش!
بعد از اتمام دروس دبیرستان در منطقه محرق از آنجا که در رشته فیزیک دانشگاه ریاض پذیرفته شد به آنجا رفت و لیسانس خود را از آنجا اخذ نمود. بعد از آن بود که برای یادگیری علوم دینی به قم آمد و با آن هوش سرشاری که داشت به عنوان طلبهای موفق شناخته شد و توانست در عرض سه سال مرحله سطح یک را به پایان برساند. او همزمان به تدریس و فعالیتهای مختلف فرهنگی نیز مشغول بود.
شوق به لقاء الله آرامش را از او گرفته بود و از همین رو به سوی جبهه روان شد و در عملیات کربلای دو که در منطقه ارتفاعات حاج عمران انجام شد، شرکت کرد. در کمتر از دو ساعت، رزمندگان به اهداف عملیات دست یافتند در حالی که انتظار میرفت حداقل پنج ساعت به طول بیانجامد. او که در خط مقدم جبهه بود با گلوله دشمن که بر قلب مطهرش فرود آمد به شهادت رسید. گفته شده که در آخرین لحظات عمرش، سه بار با صدای بلند فریاد «الله اکبر» سر داد و به دیار معبود شتافت.
او و دهها شهید دیگر شهر، در چهارم محرم سال 1407 قمری در تشییعی بزرگ و ماندگار در شهر تهران تشییع شدند و فردای آن روز به همراه 84 شهید شهر قم، بر دستان مردم تشییع و در گلزار شهدا به خاک سپرده شدند.
او و دوستانش که عربی را به خوبی میدانستند برای یک عملیات نظامی در نزدیکی یکی از مقرهای دشمن عراقی به آنجا نفود کرده بودند. چندین بمب ساعتی را کار گذاشتند ولی متاسفانه قبل از فاصله گرفتن آنها، بمبها منفجر شد و این عزیزان نیز به خیل شهدای گرانقدر اسلام پیوستند. آلخلیفه، حاکمان مستبد بحرین، در انتقام از این شهید دلاور، تمام خانواده او را از بحرین اخراج کردند!
یک روز که مشغول خوردن صبحانه بودیم متوجه شد که چند سنگ از نانوایی سنگگی بر پشت نان چسبیده، آنها را جدا کرد. ما خواستیم آنها را دور بیاندازیم ولی ایشان نگذاشت و گفت: اینها مال آن نانوایی است و باید به آنجا برگردد. خودش آن چند عدد سنگ ریز را به نانوایی برد!
در یکی از دفعات در حالی که آب توزیع میکرد، تیر قناصه دشمن به دست راستش که آب را با آن حمل میکرد اصابت کرد. از او آب خواستند. در همان حین گلوله دیگری آمد به سر مبارک او اصابت کرد و آبی که در دستش بود را با خون سر و دست او آغشته نمود و همچون مولایش اباالفضل العباس«ع» به شهادت رساند و از دست آن حضرت سیراب نمود.
او که در خط مقدم جبهه بود با گلوله دشمن که بر قلب مطهرش فرود آمد به شهادت رسید. گفته شده که در آخرین لحظات عمرش، سه بار با صدای بلند فریاد «الله اکبر» سر داد و به دیار معبود شتافت.
منبع: امتداد به سردبیری نشریهرضا مصطفوی
? دیاررنج مکتب رنج و صبوری و رهائی... و شهادت پاداش رنج است. همراز پروانه ها باشید